دیده را با دیدن روی تو دریا می کنم

گُم شدم اما تو را یک روز پیدا می کنم

تو سراپا نازی و من هم سراپایم نیاز

عاقبت من هم خودم را در دلت جا می کنم

حرف ناگفته زیاد است و کسی غمخوار نیست

سفره دل را فقط پیش شما وا می کنم

مسجد و میخانه دیگر جای این بیچاره نیست

من همین کنج دل خود با تو نجوا می کنم

قصه شمع و گل و پروانه را با من مگو

من در این وادی خودم را زود رسوا می کنم

لاف عشق تو زدن کار من بی مایه نیست

من خودم هم با خودم هر روز دعوا می کنم

عاشقی با شاید و اما و آیا عشق نیست

عاشقم کن عشق را از تو تمنا می کنم

مهدی سلطانی

مشخصات

آخرین جستجو ها